میخواستم در شب شهادت امام رضا علیهالسلام در مورد اثر گریستن بر رشد انسان و نجاتبخشی تضّرع به درگاه الهی بنویسم. خود را درخور نوشتن کلید رستگاری نیافتم.
نمیتوانم اثرگریستن، اشکریختن و تضّرع به درگاه الهی را درک کنم.چگونه میتوانم از امری بنویسم که تنها آدرس آنرا پرسیدهام و ناجوانمردانه به گمان خردمندی، بیشترین سالهای عمرم آنرا غلط دانسته و حتّی مسخره کردهام." قطره اشکی، مومن را از خاک بر افلاک مینشاند!"
وقتی باورکردم، اشکی که بر گونهی گُرگرفته راه باز میکند. حرفی واضح دارد، سخنی ناب و خالص و راهگشا میگوید.داستان اشک را فهمیدم.
دریای وجود، زیر ستیغ آتشهای روزگار تاب مقاومت ندارد وهرچند گاه، بخاری از آن بحر برمیخیزد و به اشک مبدل شده، مقاومت انسان را درهم میشکند. و از چشمهی چشم لبریز میشود و تو باید مقدم آنرا گرامی داری که نشان از سوز تو دارد. هر آتشی میسوزاند ولی هرآتشی نابود نمیسازد که ققنوس در دل آتش بقا یافت و طلای ناب وخالص حاصل گداخته شدن درکوره است.
باور دارم برای آدم شدن، باید گریست و به حرف اشکها گوش داد. نباید آتشی را خفه کرد. باید تمام آتشهای نیمه جان را مدد کرد تا جان بگیرند و اشکها را از چشمهی چشمها بجوشانند و گوشها برای شنیدن حرفهای آنان ماهر شوند و دستها قصهی آنان را ثبت کنند، خط بزنند و باز بنویسند و بارها و بارها آنرا بخوانند و تصحیح کنند. از پاک کردن و خط زدن و پاره کردن و نوشتن نهراسند. این آتش را هرچه بیفروزی خاموش و خاموشتر میشود و میگویند چون آتشی در خرمن هستی خود زدی، آتشی از سوز هجر، زبانه میکشدو تمام ارزشهای خودساختهی بیارزش را میسوزاند و خاکستر میکند و آنگاه آتشی پاک و انسان ساز زیر آن خاکسترها جان گرفته و شعلهور میشود.
در هر فرهنگ و آیینی باورهای بنیادی وجود دارد. هرچه این باورها، واقعی، کاربردی و منسحمتر باشند، قویتر خواهند بود و هرچه بنیان سستتری داشته باشند، خللپذیرترند. از سوی دیگر تبین و شناساندن آن به جامعه نقش بسزایی در پذیرش و نهادینه کردن آنها در اعماق جان انسانها دارد.چه بسیار مضامینی صحیح و پایه ای که به شکل سست و یا حتی کریه نمایش داده میشود و برعکس
اگر این باورها را مقایسه کنیم با باورهایی که هر انسان به تجربه کسب میکند.در مییابیم باورهایی که فرد در طی دوران زندگی دردرون جان خود بذرافشانی کرده و پرورش میدهد. به درخت تنومندی تبدیل میشود که هرچه از آن میگذرد نه تنها استوارتر که بذر و میوهی آن بیشتر و فراگیرتر میشود. به گونهای که از بین رفتن آن محال مینماید .
باور محدود بودن فرصت این زندگی، باور در محضر خدای رحمان بودن، باورداشتن فرشتگانی نگهبان، باور مربی بودن خدای متعال در دین اسلام باورهای بنیادی و قوی هستند و کاربردیترین در زندگی روزمرهی انسان.میباشند
.ولی چرا فقط درحدّ دانستهها و معلومات من ماندهاند؟ صد حیف و افسوس
یا میشنویم آیا نسخه ی امروز زندگی انسان ، از دل هزاران سال گذشته میتوان مفید باشد ؟
و هزاران افسوس از شیعیانی که تا تمسخردر این زمینه پیش رفته اند .
اما من به یقین معتقدم، تنها راه نجات و روش صحیح و . همان علوم است که بر پیامبر اسلام وحی و با امامت امامان شیعه تبین شده است .کامل ترین و صحیح ترین و تنها راه است هرچند قدمتی میلونها سال داشته باشد.
ولی آیا آنچه امروز ،از آن علوم، به خورد جامعه داده میشود . همان است ؟
آیا شیعیان امروز آن قدر ساخته شده اند که تحمل حتی شناخت علوم ناب آن را دارند؟
آیا مدعیان پرچمداری تشیع علوی آیینه ای از آن علم هستند؟
و جوا ب هیچ کدام ، آری نیست
اما
به وضوح و قطع به یقین وظیفه ی خود و هر مسلمانی میدانم که
دست در دست خداوند متعال و توسل به ائمه بگذارد و به راه افتد و توفیق کشف اسلام ناب را طلب کند
با شناخت خود، به انسانی شایسته و پاکیزه مبدل شود
و به زیبایی ، زندگی کند . تا زیبایی دین خدا را به نمایش بگذارد
اما حالا در فضاهای متفاوت میتوانی این کار را انجام بدهی. و این باعث میشود از یکی به کلی غافل بشوی . سال های زیادی است که اول سال یک سر رسید برمیدارم و همه چیز را در آن مینوشتم و بعد از چند سال که آن را ورق میزدم . برام جالب بود چه روزها و چه فکر ها و دغدغه هایی داشتم . مرور اینها باعث شد یک جمله یا روش ناب را آویزه یگوشم کنم " جداشو / برو بالا / برو جلو"
وقتی که در مهرکه ای هستی و اذیت میشوی . یک لحظه خودت را مجبور کن از آن حس و حال حدا شوی . بعد افکارت را بسط بده به وصعت بیشتری از ماجرا ، وقتی که بری بالا بالاها، آن ماجرا برات جزئی از یک کل میشه و هم حواشی و تبعات اطراف و دیگران را هم میتونی ببینی
بعد ، به خودت بگو این قضیه هم مثل هزاران هزار مسئله و مشکلی که از سر گذروندی بالاخره تمام میشه .
آن وقت خیلی خیلی از نظر احساس ، فکر و توانایی، پذیرش بیشتری خواهی داشت
در روانشناسی روشی داریم که من اسم درست آن را نمی دانم . ولی من به آن میگویم " خب، بعدش چی؟"
الا بروم بعد حتما مینویسم . ان شالله شب هم مطلب را ویرایرش میکنم و هم ادامه میدهم
در اصل میخواستم این مطلب را بنویسم . اول تو دفتر مینوشتم بعد سر رسید . بعد وبلاگ . بعد تلگرام حالا دوباره برگشتم به دفتر و گاهی تلگرام ولی دلتنگ وبلاگم میشوم
با مربی بین المللی و هم سن خودم و غیر یزدی در یک جلسه دیدار داشتم. و با تشکیل گروه شکرگذاری میخواهم من هم شروع کنم .
شاید این راه ، راه فرعی بشه و بتونم به زندگیم زیبایی بدهم
به دنیا آمده ایم تا از تمام امکانات استفاده کنیم و در این فرصت در طی دوران مختلف با مردم ، صیقلی شویم و لذت پاکی و سازندگی رابچشیم و در یک کلام، عاشق شویم.سپس در یک فراخوان عمومی( نفخه ی صور)، با تبلور روح خود، با تمام عاشقان از ابتدای خلقت به درک حقیقت و سلام رب برسیم.
اما همیشه گفته اند:
که آمده ایم تا امتحان شویم و نیک و بدی عملکردمان مشخص شود . با مرگ ، در دنیای دیگر جزا و پاداش میگیریم.
من در این سن و سال ، احساس میکنم .کاش از ابتدا این گونه گفته بودند:
1 ) برای به دنیا آمدن برگزیده شده ای
هرگز به وجود آمدن و تولدت، نتیجه ی تصادف کورِ تولید یک سلول و پرورش آن نبوده است.
2) خود خداوند مربی خاص تو است.
3) آمده ای تا رشد کنی
4) خداوند همواره فرشتگانی خاص تو، مامور نگهبانیت کرده
5) رشدی مطابق و در توان هر انسان مطرح است. قله ای مفروض است که باید همه بدان برسند، و به ازای هر انسان نه تنها یک راه که هزاران راه دارد و شاهد این مدعی، اگر لحظه اراده کنی میتوانی به راه آیی و یا از آن برگردی. اراده انسان، همان انجام آن نیک راهی و یا گمراهی است. چه بسیار که یک لحظه سقوط کردند و چه یسیار که از اعماق آلودگی به اوج فلاح رسیدند
6) نظام ثواب و گناه، که من حس و عمل آلوده شدن در مقابل پاکی و سبکی است ، سیستمی برخواسته از قاعده ی عمل و عکس العمل به عنوان قاعده ای ثابت و کلی است. دستی که با لجن آلوده شود، از شمیم و رایحه ی خوش محروم است. و شاید بدان عادت کند و حس عطر و حس تمیزی برایش غیر درک باشد.
بار الها، بینشی عطا فرما که فهم صحیحی از این نعمت حیات بیایبم و چون ماهیگیری با ذکاوت و توانا از روخانه ی گذر زمان و امواج مهیب و آرام و غیر قابل پیش بینی آن که گاه در هم شکننده نیز هست، هدف خلقت انسان را به یاد بسپاریم و از زندگی در هر حالت آن حس شکر و نشاط داشته باشیم
درباره این سایت